پارلای ملوسم؛ چشمهای هشیارت شرمزده ام می کنند وقتی بعد از 3 ساعت تلاش برای خواباندنت با کوچکترین حرکتم بیدار و سرزنده خیره می شوی به دهانم تا برای بازی کردن تشویقم کنی و چرخ فلک را روغن کاری می کنم وقتی آخر کار کلافه از دل درد خوابت می برد. رفلاکس شدیدت بارها راهی دکتر و داروخانه مان کرده و هر بار وقت دارو خوراندن زمانه را نفرین می کنم. معصوم من ببین چقدر حق دارم نفس نکشم وقتی خوابت می برد! عروسکم، اسباب بازی قشنگتر و هیجان انگیزتر از تو برای بزرگسالی ام تصور نمی کردم نمک از تک تک حرکاتت شره می کند و روز و ...